فیک"نیویورک"۱۲{فصل۴توکی باشی}
|اگر موفق شدید به کسی خیانت کنید ، آن شخص را احمق فرض نکنید. بلکه بدانید او بیشتر از آنچه لیاقت داشته اید به شما اعتماد کرده است..!|
{باب مارلی}
سر تهیونگ آروم به سمت گوشی چرخید.
تو نگاهش میشد خون رو دید!
خمیر دندون توی دهنشو تف کرد و درحالی که داشت دستاشو میتکوند نیشخند زد:
هه...خودتو مرده فرض کن!
گوشیو برداشت و تا چشمش به صفحه افتاد نیشش بیشتر باز شد:
یه ناشناس ، عالیه! رودربایستیم نداریم!
در حالی که توی ذهنش قتل و خواب راحت بعدشو تصور میکرد با لبخند معنی دارش انگشتشو روی صفحهی تلفن کشید و اونو رو اسپیکر گذاشت:
الو؟
صدا از پشت تلفن با یه حالت خجالت گفت:《تهیونگ..؟》
چشمای تهیونگ یهو از خماری درومدن و بزرگ شدن:
جونگ کوک!؟
•••
تهیونگ با جملهی آخر جونگ کوک قهوه رو زهر مارش شد و همش رو صورت پیش خدمت پاشید:
نمه نه؟؟؟ یعنی چی که همهی حسابات بسته شده؟
تهیونگ یه لحظه سرشو چرخوند و پیشخدمت بیچاره رو دید که با چشمای بسته و کمری خم شده که میخواست ظرف رو میز رو برداره سر جاش خشکش زده!
تهیونگ دستشو رو صورتش کشید و با خجالت به پیشخدمت نگاه کرد:
خاک عالم ... قهوهای تون کردم که ... نه یعنی منظورم اینه که...
پیشخدمت لبخند زورکی زد و آروم چشماشو وا کرد:
اشکال نداره قربان ... اشکال نداره ...
دستمال سفیدی از جیبش درآورد و رو صورتش کشید:
منم اگه جلوی همچین آقای خوشتیپی مینشستم هوش حواسمو از دست میدادم!
پیشخدمت اینو گفت و با همون لبخند رفت.
جونگ کوک با پشمای ... با تعجب به پیشخدمت در حال رفتن نگاه کرد و بعد درحالی که انگشتشو سمت خودش میگرفت سرشو طرف تهیونگ چرخوند:
این منو گفت؟
تهیونگ یه لبخند معنی دار به جونگ کوک زد و چشماشو ریز کرد:
نیویورک بهت ساخته ها!
جونگ کوک دهنشو کج کرد:
یعنی میگی تو سئول بر و رو نداشتم؟؟ کل کره خاطر خواهم بودنا!
تهیونگ نیشخندی زد و کتشو صاف کرد:
اینو به کی داری میگی ... بیا از بحث خارج نشیم! بسته شدن همهی حسابات و مصادره شدن همهی اموالت اونم یهویی با عقل جور در نمیاد! یعنی میگی رفتی خونه و دیدی یسری جلو درن و رات نمیدن؟ دیدی هیچ کدوم از کارتات کار نمیکنه!؟
جونگ کوک سرشو انداخت پایین و سگرمه هاش تو هم رفت:
آره ... خودمم خیلی گیج شدم ، جز این گوشی و لباس تنم هیچی برام باقی نمونده ...
صورت تهیونگ منقبض شد و با نگرانی به جونگ کوک نگاه کرد:
نگران نباش جونگ کوک ، من نمیزارم همینجوری همچی از چنگت در بیاد ، باهم درستش میکنیم!
تهیونگ جوری که جونگ کوک از جاش بپره رو شونهش زد و یه لبخند پیروزمندانه زد:
تو قوی تر از این حرفایی مرد ، این چهره به تیریپت نمیخوره!
جونگ کوک خندید و دستشو رو دست تهیونگ گذاشت:
ممنونم تهیونگ! ولی حالا ... شبو کجا سر کنم..؟
{باب مارلی}
سر تهیونگ آروم به سمت گوشی چرخید.
تو نگاهش میشد خون رو دید!
خمیر دندون توی دهنشو تف کرد و درحالی که داشت دستاشو میتکوند نیشخند زد:
هه...خودتو مرده فرض کن!
گوشیو برداشت و تا چشمش به صفحه افتاد نیشش بیشتر باز شد:
یه ناشناس ، عالیه! رودربایستیم نداریم!
در حالی که توی ذهنش قتل و خواب راحت بعدشو تصور میکرد با لبخند معنی دارش انگشتشو روی صفحهی تلفن کشید و اونو رو اسپیکر گذاشت:
الو؟
صدا از پشت تلفن با یه حالت خجالت گفت:《تهیونگ..؟》
چشمای تهیونگ یهو از خماری درومدن و بزرگ شدن:
جونگ کوک!؟
•••
تهیونگ با جملهی آخر جونگ کوک قهوه رو زهر مارش شد و همش رو صورت پیش خدمت پاشید:
نمه نه؟؟؟ یعنی چی که همهی حسابات بسته شده؟
تهیونگ یه لحظه سرشو چرخوند و پیشخدمت بیچاره رو دید که با چشمای بسته و کمری خم شده که میخواست ظرف رو میز رو برداره سر جاش خشکش زده!
تهیونگ دستشو رو صورتش کشید و با خجالت به پیشخدمت نگاه کرد:
خاک عالم ... قهوهای تون کردم که ... نه یعنی منظورم اینه که...
پیشخدمت لبخند زورکی زد و آروم چشماشو وا کرد:
اشکال نداره قربان ... اشکال نداره ...
دستمال سفیدی از جیبش درآورد و رو صورتش کشید:
منم اگه جلوی همچین آقای خوشتیپی مینشستم هوش حواسمو از دست میدادم!
پیشخدمت اینو گفت و با همون لبخند رفت.
جونگ کوک با پشمای ... با تعجب به پیشخدمت در حال رفتن نگاه کرد و بعد درحالی که انگشتشو سمت خودش میگرفت سرشو طرف تهیونگ چرخوند:
این منو گفت؟
تهیونگ یه لبخند معنی دار به جونگ کوک زد و چشماشو ریز کرد:
نیویورک بهت ساخته ها!
جونگ کوک دهنشو کج کرد:
یعنی میگی تو سئول بر و رو نداشتم؟؟ کل کره خاطر خواهم بودنا!
تهیونگ نیشخندی زد و کتشو صاف کرد:
اینو به کی داری میگی ... بیا از بحث خارج نشیم! بسته شدن همهی حسابات و مصادره شدن همهی اموالت اونم یهویی با عقل جور در نمیاد! یعنی میگی رفتی خونه و دیدی یسری جلو درن و رات نمیدن؟ دیدی هیچ کدوم از کارتات کار نمیکنه!؟
جونگ کوک سرشو انداخت پایین و سگرمه هاش تو هم رفت:
آره ... خودمم خیلی گیج شدم ، جز این گوشی و لباس تنم هیچی برام باقی نمونده ...
صورت تهیونگ منقبض شد و با نگرانی به جونگ کوک نگاه کرد:
نگران نباش جونگ کوک ، من نمیزارم همینجوری همچی از چنگت در بیاد ، باهم درستش میکنیم!
تهیونگ جوری که جونگ کوک از جاش بپره رو شونهش زد و یه لبخند پیروزمندانه زد:
تو قوی تر از این حرفایی مرد ، این چهره به تیریپت نمیخوره!
جونگ کوک خندید و دستشو رو دست تهیونگ گذاشت:
ممنونم تهیونگ! ولی حالا ... شبو کجا سر کنم..؟
۲۷.۰k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.